مرا به خاطر آور...!

یک طرف خاطره ها یک طرف فاصله ها...!
مرا به خاطر آور...!

من ندانم که کی ام
من ندانم که چی ام
من فقط میدانم که.....
تویی شاه بیت غزل زندگی ام...!
اللهم عجل لولیک الفرج...!

منوی بلاگ
آخرین نظرات
نویسندگان

مرا به خاطر آور...!

یک طرف خاطره ها یک طرف فاصله ها...!





من بودمو سنگری خالی به رنگ بی تو ماندن...!

جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۱، ۰۲:۲۷ ق.ظ
 

(سفر فتح المبین)

بازهم نوایی از من و دل ساده ام و شروعی که پایانی ندارد...

خسته از شیطنت ها و شادی های دخترانه ام برای لحظه ای نه چندان طولانی بر روی صندلی اتوبوس آرام میگیرم چشمانم را روی هم میگذارم و با یاد آوری گذشته... گذشته ای نه چندان دور نگاه آسمانی ات را مهمان دلم میکنم همان نگاهی که از قاب عکس روی دیوار با آن لبخند مهربان لحظه لحظه ی بودنم را مینگرد همان نگاهی که امروز کوی به کوی سنگر به سنگر خاکریز به خاکریز چشمان گریانم را به دنبال خود کشانید.

به یاد داری آن لحظه را...؟

آن لحظه که با شوق خود را درون پناه آغوش پدر جا دادم وبا خنده گفتم برادر احمد ما راهی سفریم سفر به شوش و مهم تر از آن فتح المبین التماس دعای شهادت داریم و پدر... با آن لبخند ملیحش بغضش را فرو خورد و زیر لب زمزمه کنان لب به سخن گشود و گفت عموت هم رفته بود فتح المبین وقت رفتن به منطقه از همیشه خوشحال تر بود تو هم شبیه عموتی...عرق شرم بر پیشانی ام روان شد...تو کجا و من کجا...مرا چه به شبیه تو بودن؟ در آن لحظه اشک شرمساری هم دلم را آرام نکرد...

روز سفر شرمندگی را درون کوله بار سفرم جا دادم و راهی شدم...

از کنار خاطرات شیرین میان راه و زیارت دانیال نبی میگذرم تا به لحظه ی ناب سفرم برسم همان لحظه ای که سرعت اتوبوس هر لحظه کم و کم تر میشد و قلب کوچک من بی قرارتر از همیشه به دیوار دلم مشت میکوبید...لحظه ی رسیدن به سرزمین نور...

با شوقی که جانم را در بر گرفته بود و پاهایی لرزان راهی شدم برای شنیدن دل گفته های راوی... راوی با آن چهره ی نیمه سوخته و چشمانی که پشت قاب عینک پنهان شده بود شروع به گفتن کرد ...از عملیات میگفت عملیات فتح المبین...دوربین به دست رو به روی راوی ایستاده بودم نام فتح المبین که آمد دلم لرزید به یاد آوردم که بارها هنگام راز و نیاز با دفترچه سبز کوچکت چشمان بارانی ام نام فتح المبین را دیده بود و من چه ساده گذشته بودم از این نام...بعد از آن گویی دیگر چیزی نمیشنیدم و نمیدیدم به جز نگاه تو...نگاه زیبا و معصومت که صدها حرف ناگفته را به دوش میکشید...به خود که آمدم بین جاده خاکی عملیات بین سنگرهای خودی و سنگرهای دشمن بین آن لاله های خونین جگر تنها و خسته جا مانده بودم و هرچه به جاده ی پیش رویم نگاه میکردم هیچ کس نبود به جز سایه هایی که هر لحظه از من و قلب بی قرارم دورتر میشدند نمیدانم من جامانده بودم یا که جایم گذاشته بودن... ناگاه بغض سرد تنهایی خنجر به دست به کودک دلم هجوم آورد باز نمیدانم که ترس از تنهایی بود یا که نبودن نگاهت که آسمان چشمانم بارانی شد وبارید و چه لحظه ی نابی بود آن لحظه حس میکردم رو به رویم نشسته ای با آن لبخند مهربان همیشگی ...مثل آن نیمه شب سرد زمستانی که دستم را گرفتی و آن تسبیح فیروزه ای زیبا را درون دستان ظریفم جای دادی و بی هیچ حرفی از دنیای زیبای خوابم پر گشودی نگاهت همان نگاه بود و لبخندت همان لبخند اما من...تسبیحت را...تسبیح آسمانی ات را نمیدانم درون کدام کوچه ی سرگردانی ام گم کردم زیر لب با شرمساری میپرسم

عمو محمد اومدی تسبیحت رو بگیری...؟

که ناگاه صدای پایی تنم را میلرزاند به پشت سرم نگاه میکنم تعدادی از بچه ها قدم زنان به سویم می آمدن لبخند بر لبانم نشست به سمت تو و نگاه زیبایت باز گشتم تا که بگویم جا نماندم فقط بین راه کمی پایم لرزید و پرنده ی امید از دلم پر کشید و اینکه تسبیحت را پیدا می کنم...اما تو رفته بودی و فقط

من بودمو سنگری خالی به رنگ بی تو ماندن.....


درد نوشت...: تسبیحت را گم نکردم فقط جایش گذاشته بودم از امروز من هستمو تسبیح فیروزه ات و نگاه و یاد تو و همرزمانت.....

تقدیم به عموی بزرگم سردار شهید محمد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۸/۱۲
آیینه دار لاله ها...!

نظرات  (۱۲)

۱۲ آبان ۹۱ ، ۰۲:۳۳ گیاهپزشک تنها
باز تابید از افقْ روزِ درخشانِ غدیر / شد فضا سرشار عطرِ گل ز بستان غدیر

موج زد دریای رحمت در بیابان غدیر / چشمه های نور جاری شد ز دامان غدیر

عید سعید غدیر سرآغاز امامت و ولایت برشما مبارک باد
خدا قوت
دل نوشته هاتون برقرار ...
نوای دل ساده ت واقعا خوندنیه و نوشته هات تمام حست رو انتقال میده ...
من بودمو سنگری خالی به رنگ بی تو ماندن.....
التماس دعای فرج
پاسخ:
یا زهرا
۱۲ آبان ۹۱ ، ۱۵:۲۲ لبیک یااباصالح(عج)
سلام

اگر خلق عالم علی را می شناختند ، دوستش میداشتند و اگر خلق عالم علی را دوست میداشتند ، جهنم آفریده نمیشد .

عید کمال دین .سالروز اتمام نعمت وهنگامه اعلان وصایت و ولایت امیر المومنین (ع)
بر شما مبارک باد

یا علی
چیست دلچسب ترین عیدی این شهر الله ؟
یک سحر ...
وقت اذان ...
صحن ابا عبدالله ...

عیـــــــــــــــــــــــدتــــــــــــــون مبـــــــــــــــــــارک
التماس دعای فرج
پاسخ:
آجی همیشه سر بزن یا زهرا
سلام بزرگوار

نوشته هاتون واقعا آدمو تحت تاثیر قرار میده

به روح بزرگوار عموی شهیدتون سفارش ما رو هم بکنید/ التماس دعا
سلام
ممنون از حضورتون.ما تا اخر عمر شرمنده شهداییم مخصوصا شهید................
سلام ایشالله که همین طور باشه.
با مطلب
بدجوری دلم برای راه رفتن روی خاک های نرم فکه تنگه!
بروزم
منتظره نظراتتون هستم.
یا زهرا
پاسخ:
یا زهرا
خدا قوت
دعوتید به سنگر خاک و خاک وخواندن خاطره راهیان و شهدای عملیات رمضان ...
التماس دعای فرج
سلام با مطلب(سرقت در منزل)بروزم
یاعلی
بابا ایول خیلی قشنگ بود خوشم اومد
سلام
وبلاگ قشنگی بود ایشالله که موفق باشید
دعا م کنید
یاعلی
۲۶ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۳۳ خادم الشهداء
خوش بحالت که راجت میتونی حرفتو با عمو حمد بزنی ...

من هیچوقت نتونستم حرف دلمو با دایی محمدم بزنم ...

فقط کنار مزارش نگاه اسمش می کنم و چند قطره ...

عاشق فتح المبینم .. روایتهای آقای سرخه رو اونجا دیگه از حفظ شدم ...

کاش بالی بیابم برای پریدن ...

یاعلی
پاسخ:
انشاءالله همگی پرواز را بیاموزیم...

یا زهرای مرضیه (س)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی