کاش میشد به تو گفت که تو تنها سخن شعر منی...!
سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۱، ۱۱:۱۷ ب.ظ
....
از شدت سرما بدنم به لرزه در میاد
پتو رو بیشتر دور خودم میپیچم
روی تخت کمی جا به جا میشم
جهت باد کولر رو تغییر میدم
و باز چشام سنگین میشه
بین خواب و بیداری
آهنگ پیامک گوشی خواب رو از چشام فراری میده
پیام رو میخونم
و باز تکرار میکنم
و باز تکرار
در همین بین صدای فریاد پیامک اون گوشیم هم
بلند میشه
این بار از طرف الهام
باز هم همون پیامک
و باز هم تکرار و تکرار
اگر الان امام زمان ظهور کنه
وبه تو یک دقیقه وقت داده بشه
که بهش یه جمله بگی
چی میگی...؟
اشکم سرازیر میشه
زمزمه میکنم
یک دقیقه وقت..؟
برای کسی که سرباز خوبی نبوده براش
چقد زیاده
باز هم اشک و اشک
تپش قلبم تندتر میشه
زمزمه میکنم
مولا
کاش میشد به تو گفت
که تو تنها سخن شعر منی
...
اللهم عجل لولیک الفرج
۹۱/۰۴/۰۶
عکس هایشان را یکی یکی نگاه می کنم...
بعد به
سنگ هایی که ردیف ردیف.....
می نشینم
با انگشت
چند تا ضربه ی آرام روی سنگ می زنم
هی
رفیق!
این آرزویی که تو به آن رسیده ای
مال من
بود...