کدام یک را برگزینم...؟در پیله ماندن ...؟یا که پروانه شدن را...؟
چشمان آسمان پر از اشک شده گویی دلتنگ کسی است وجام دلش شکسته ناگاه شروع به باریدن میکند و اشک هایش را بی هیچ ابایی برسر این رقیب هزار رنگ میریزد تا که شاید دلش به رحم آید و یکرنگ شود و این معشوقه ساده دل به خود آید وبه آسمان... این عاشق راستین بنگرد و من.... آرام آرام شروع به قدم زدن میکنم گاه یک نگاه به آسمان....و گاه یک نگاه به زمین.با دل ساده خود می اندیشم کدام یک را برگزینم در پیله ماندن ویک عمر حسرت پرواز را داشتن یا که پروانه شدن وپرواز تا فراسوی عشق ودر انتها...رسیدن به او...به اویی که سرچشمه ی خوبی هاست و آرامشیست بر دل های بی قرار... کدام یک؟پرواز را...؟اما آخر ترس از سقوط را چه کنم؟...یا که در پیله ماندن را...؟پس با این دل بیقرار و عاشق چه کنم...؟ زانوانم ناگاه سست میشوند بر زمین این رقیب هزار رنگ و دل فریب می افتم ودردی جانکاه وجودم را دربر میگیرد آهی جانسوز ازاعماق هستی ام به آسمان برمیخیزد ناخودگاه چشم از زمین برمیدارم وبه آسمان خیره میشوم اشک پهنای صورتم را میپوشاند هم نوا با آسمان میبارم گویی درد من و آسمان یکیست....زمین...این هزار رنگ دل فریب این رفیق نیمه راه....وفایی ندارد......این بار نه از درد نه از غصه این بارفقط و فقط از شادی اشک را مهمان دیدگانم میکنم شوق پر کشیدن مرا به اوج میرساند زیر این باران عشق دل از تیرگی ها میشویم وآماده پرکشیدن میشوم .....سربر خاک مینهم زبان به سپاس میگشایم وتا اوج میروم.....