یا صاحب الزمان عیدت مبارک...!
آرام دست نوازش بر سر دل تنگم میکشم به امید آنکه مانع ریزش اشک های بی قرارانه اش شوم که ناگاه دل کوچکم چون آسمان ابری خانه مان نرم نرمک شروع به باریدن میکند سرگردان با قدم هایی لرزان از زندان دیوارها میگریزم و با پاهای برهنه و دلی تنگ به آغوش زمین فرو میروم و با همه ی وجودم مهمان سرمای تنش میشوم... قطرات اشک آسمان صورتم را نوازش میکند آرام سرم را بالا می آورم و چشم در چشم آسمان زمزمه وار میپرسم : تو دیگر چرا...؟ امروز که روز عید است تو از بهر چه اشک میریزی...؟ آسمان با دستان پینه بسته اش مانع ریزش اشک هایش میشود و خیره در چشمان بارانی ام بغض سنگینش را فرو میخورد و در پاسخ دل بیقرارم فریادی بلند با دل تنگش میکشد و باز شروع به باریدن میکند...لبخندی به پهنای دله گرفته ام بر لبانم نقش میبندد آرام میگویم پس تو هم دل تنگ یاری...؟نمیدانم اکنون کجای این کره ی خاکی فرش قدم های مهربانش شده...و چشمانش کجای این هستی را نظاره میکند ...!
ای آسمان ابری
ای پیرمرد داغ دیده
دلم بغض کرده و گرفته دلم تنگ لحظه ایس که در پیشگاهش بگریم و از لحظه های سخت بی او بودن بگویم...تو آرام جانم را از آن بالا میبینی...؟ دل تنگم را . چشمان بارانی ام را و یک دنیا حرف ناگفته ام را به تو میسپارم به مولایم بگو هر لحظه در انتظار یک لحظه دیدارش میسوزم از او بخواه نظری کند بر این غرق گناه....!
امید آن دارم روزی عیدهایم سرشار از وجودت باشد آقا ...!
ظهور کن مهربان مولا...!
یا صاحب الزمان عیدت مبارک...!
اللهم عجل لولیک الفرج...!
صاحبمان مهدی (عج) آمد
عیدت مبارک
التماس دعای فرج