ساعت حدود ۳ نیمه شب بود صدای آهنگ فضا رو پر کرده بود شادی توی فضا موج میزد همه به هم تبریک میگفتن عده ای هم به رقص مشغول بودن بعضی ها هم گوشی به دست در اومدن نامزد انتخابیشون رو به بقیه خبر میدادن وبا صدای پر از شادی میگفتن که آقای...!چند هزار تا رأی آورده...ومن غمیگینانه محکم دستام رو رو گوشام فشار میدم تاصدای کمتری به گوشم برسه...و ذهن آشفته ام آروم بگیره..فکری قلب خسته ام رو آزار میده....مولا...این همه آدم با شور وشوق و صدای بلند به رقص مشغولن و اسم آقای... رو صدا میزنن...مولا... چند نفر این موقع از شب از خواب پا میشن و برای اومدنت اسمت رو از ته قلبشون صدا میزنن...دلم گرفته آقا بیا و آتش دلم را با نگاه مهربانت خاموش کن مهربانم.