مرا به خاطر آور...!

یک طرف خاطره ها یک طرف فاصله ها...!
مرا به خاطر آور...!

من ندانم که کی ام
من ندانم که چی ام
من فقط میدانم که.....
تویی شاه بیت غزل زندگی ام...!
اللهم عجل لولیک الفرج...!

منوی بلاگ
آخرین نظرات
نویسندگان

مرا به خاطر آور...!

یک طرف خاطره ها یک طرف فاصله ها...!





تصادف من و دستان حضرت ابوالفضل...!

سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۱، ۰۴:۵۳ ب.ظ

مدتیس درگیر امتحانات پایان ترمم و دستم را به قلم نبرده ام اما امروز اتفاقی برایم افتاد که دستان بی جان و لرزانم به روی صفحه کلید به رقص در آمد تا بنگارم آنچه در جانم جاریست...

26 دی 91

باز هم امتحان زبان آن هم از نوع انگلیسی و باز هم ابروهای گره خورده من از درگیری شدید با این درس...

بعد از کلی کلنجار رفتن با کتاب .مادر مثل همیشه رساندم دانشگاه و من با شمشیری به نام قلم به پیشواز جنگ رفتم...ساعتی را به جنگ گذراندم و بعد از مغلوب شدن متوسل به صلوات شدم و بعد ده بیست سی چهل و هر آنچه به ذهنم گذشت  و در چنته داشتم را به روی رقیب بی جان خالی کردم و در آخر مغلوب پا به فرار گذاشتم تا به خانه بروم و برای جنگ فردا آماده شوم...

مدتی به انتظار...بعد رسیدن مادر و سوار شدن بر ماشین و حرکت به سمت خانه...

نمیدانم کدام اندیشه مهمان دلم بود و مشغول بازی با کدام خاطره بودم که ناگهان ماشینی به پشت ماشین خورد و این اسب آهنی چون کودکی سبک بال به دور خورد میچرخید و میچرخید...!

صدای تپش قلبم چون شلاقی روحم را می آزرد لحظه ای زمزمه کردم یعنی به پایان آمد این حکایت..حکایتی به نام زندگی...؟

میخواستم فریاد بزنم تا شاید از ترسم کم شود اما گویی زبانم قفل شده بود و لبانم را بر هم دوخته بودند ناگاه روضه ی دیشبی که در تنهایی با دلم در  پناهگاه جانم داشتم از اندیشه  ام چون فیلمی گذشت...دستان بریده عباس(ع)

دلم را به دریا زدم و با صدایی که گویی از ته چاه می آمد فریاد زدم

یا حضرت ابوالفضل ماشین رو نگه دار...!

نمی دانم چه شد که بعد از یک چرخ دیگر ماشین محکم خورد به بلوار و من با سر و دست خوردم به شیشه...و ماشین ایستاد.

نگاهم به روی مادر چرخید که آرام زمزمه میکرد خدا رو شکر سالمی...!

و آرام با تمام جانم زمزمه کردم یا قمر بنی هاشم ممنونم...!

خدایا شکرت...!


پی نوشت :

 

خداوندا ...! با این دوری که من از تو احساس میکنم و این فاصله ای که من با تو ایجاد کردم تو چقدر به من نزدیکی ...

چه مهربان خدایی

پس آنچه حجابی میان من و تو گشته است چیست؟

( قسمی از دعای عرفه)

.......

چه مهربان خدایی که باز فرصتم داد

چه مهربان خدایی...

و چه مهربان امامی...!

شکرت به خاطر همه ی لحظه های نفس کشیدنم...!

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۱/۱۰/۲۶
آیینه دار لاله ها...!

نظرات  (۶)

خدارو شکر که سلامی
اصل مطلب رو خودت نوشتی
این حوادث شاید تلنگری با شه
تا بدونیم فا صله ایی تا مرگ نداریم
پاسخ:
سلام شایسته جان
ممنون...
آره اون لحظه واقعا حس عجیبی داشتم..
بازم سربزن آجی
یا زهرا
سلام

خدا رو شکر که بخیر گذشت

توسل به قمر بنی هاشم در مواقع خطر بسیار مجرب است و بمراتب این مسئله دیده شده

انشالله که همیشه سلامت باشید / التماس دعا
سلام

خدا قوت

بعضی از قسمت های تصادفتون شبیه تصادف خودمه "خود خودم "
همه آدما یه جاهایی از زندگی شون شبیه همه ...
البته با این تفاوت که رمز تصادف من یا فاطمه الزهرا بوده و جونی که سالم مونده تا شکر کنه و بدونه تا مرگ راهی نیست ...
خدا رو شکر که به خیر گذشت ...
مواظب خودت باش "زیاد "
چون یه هدیه ای برای من ...
التماس دعا ...
التماس دعای فرج
پاسخ:
باران عزیزم
سلام
کی؟
کجا؟
من؟
چیزی یادم نمی یاد مادر هدیه چیه؟
انگار دارم فراموشی میگیرم { شکلک خنده}
محتاجیم به دعا
شما دعا کن ما راهی شیم هدیه هم میگیریم
یا زهــــــــــــــــــــرا
متن بدی بود از این نظر که یه مسلمون تصادف کرد ...
متن خوبی بود از این نظر که خوب نوشته شده بود ...
لایک
پاسخ:
سلام...ممنون بابت نظرتون
گاهی باید بد رخ بدهد چه بسا که این بد از هر خیری خیرتر باشد
یا زهرا
۰۸ بهمن ۹۱ ، ۲۳:۴۰ بسیج دانشجویی
سلام تیتر خوبی واسه متنش انتخاب نکردید؟؟؟ میشد بهتر از اینها باشه
پاسخ:
سلام...
دوس داشتم تیتر بهتری بذارم ولی اون لحظه همین فقط به ذهنم اومد
اگر تیتری مناسب بلدین ممنون میشم راهنمایی کنین
ممنون از انتقادتون برای بهتر شدن متن
یا زهرا
۲۶ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۲۶ خادم الشهداء
از تصادف که بگذریم ..

در بخش امتحان اونم از نوع زبان انگلیسی با شما کاملا موافقم ...

بنده هم همیشه با این درس مشکل داشتم و با همین روشهایی که شما استفاده کردین

ازش عبور کردم...

فکرشو بکنید یه عمومی و 3 تا تخصصی ...

یاعلی
پاسخ:
علی یارتان
 یا زهرا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی