مرا به خاطر آور...!

یک طرف خاطره ها یک طرف فاصله ها...!
مرا به خاطر آور...!

من ندانم که کی ام
من ندانم که چی ام
من فقط میدانم که.....
تویی شاه بیت غزل زندگی ام...!
اللهم عجل لولیک الفرج...!

منوی بلاگ
آخرین نظرات
نویسندگان

مرا به خاطر آور...!

یک طرف خاطره ها یک طرف فاصله ها...!





۱ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

دست سرد باد صورتم رو نوازش میکنه

دلم یه جوری میشه از این بوی نم زمین و از این قطرات ریز بارون

دلم گریه شدید آسمون رو میخواد و یه چتر

یه چتر کوچیک اندازه چتر بچگی هام که رنگ رنگی باشه

یه چتری که اونقد کوچیک باشه که شونه هام رو زیر خودش جا نده و قطرات بارون روی شونه های کوچیکم فرود بیاد

خودمو توی چادرم بیشتر از قبل جمع میکنم و به آسمون نگاه میکنم لبخند مهمون لبام میشه

بزرگ شدم

آسمون بارونیه

اما یه بارون ریز یه بارونه عاشقونه

و بوی نم مست کننده زمین  که روحم رو نوازش میده

صدای قدم هاش میاد قدم های محکم و مردونه اش

سرمو بر میگردونم توی کاپشن آبی رنگش خودش رو جمع کرده و با چشمای سیاهش و لبای خندونش نزدیک میشه

باهام هم قدم میشه و قدم های بزرگش رو با قدم های کوچیک من یکی میکنه تا ازش جا نمونم

شونه به شونه من راه میاد

به یادم میاره زندگی یعنی از خود گذشتن 

یعنی هم قدم شدن

هم سنگر شدن

همسفر شدن

همسر شدن

هم.....


پی نوشت :

وبم بدجور خاک گرفته

میدونم دیگه دوستای قدیمی به وبم سر نمیزنن از بس ننوشتم

امروز هوا بارونی بود

دیروز دانشگاه بودم

دانشگاه توی شهر جدید

دلم برای دانشگاه شهر خودم تنگ شده

دلم برای بسیج تنگ شده

دلم برای همایش ها بچه ها فرمانده کلاسا استادا بحث های سر کلاس طلعت و شیطنت کردن های  دو نفره سرکلاس تنگ شده

دل تنگم ولی از بودن الانم راضی ام

خسته میشم گاهی از آشپزی

مهمان داری

کارای خونه

دلم میخواد بازم بشم دختر لوس مامانم که فقط واسه مهمانی ها کارهای کوچولو موچولو انجام میدادم

ولی بازم راضی ام

خوشبختم

زمانایی که بهم میگه ممنونم مثل همیشه عالی بودی.گل کاشتی .خسته نباشی

امروز بعد از بارون یه رنگین کمان ناز توی آسمون نقش بست

مرد من اومد صدام زد و این هنر دست خدا رو نشونم داد

حرفام پراکنده و گاها گنگ بود

ولی همش حرفای دلم بود

....

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۲۳:۵۰
آیینه دار لاله ها...!