هر چند لحظه یک بار برمیگردم و به ساعت دیواری نگاه میکنم..چقد سخته انتظار...انتظار واسه لحظه ای که با خیال راحت تنها بشینم رو به روی تو و باهات حرف بزنم و تو در سکوت و با لبخند به دل گفته هام گوش کنی...و بعد آروم با دستای گرمت دست نوازش بر سرم بکشی و اشکای من دونه دونه از آسمون چشمام بچکه...این بار بی تاب تر از قبل برمیگردم به ساعت نگاه میکنم...که یهو صدایی سکوت فضا رو میشکنه:
الله اکبر
الله اکبر
اشهد...
قلبم هر لحظه محکم تر از قبل به دیوار دلم مشت میکوبه دست میذارم روی قلبم و آروم زمزمه میکنم آروم باش الان وقته بیقراری نیست...سجاده سبزم رو با دستای لرزون وسط اتاق پهن مکینم عطر یاس فضا رو پر میکنه و من با چادر سفید گلدارم...رو به روی تو زیر نگاه پاکت شرمنده میشم و با دلی شکسته سجده عشق به جا میارم...