باز سه نقطه به نشان همه ی حرف های نگفته...
دوست داشتم میشد
اما انگار نمیشود
این روزها نمیشود های دلم زیاد شده
گفت :
چه میشد؟؟؟
برایش نوشتم:
چه سوال سختی
چه میشد؟؟؟؟؟؟؟؟
بگویمت از اهل فن بپرس
یا که سکوت کنم
جوابم را چه سود
جز بی حاصلی
گاهی ما نمی خواهیم چیزی اتفاق بیفتد
و با تمام قوا ایستادگی میکنیم
اما آخر
میشود که میشود
و در حاصل این میشود
نمیشود
نمیشودی از جنسی تلخ . سرد و گزنده
...
گاهی باید گذر کرد
گذر و گذر و گذر
بگذار بگویمت
گاهی باید
با کلمات یکی شد یک روح در دوجسم
این روزها دل ساده ام
قدم در راهی نهاده
که نمی داند از آن بگریزد
یا ثابت قدم بماند
وقتی به خود آمد که کمی دیر شده بود
و فهمید چه زود دیر میشود
دل ساده ام را چه کنم؟
.....
این از آن حرف هایی ست
که مدام با خود زمزمه میکنم
در راه رفت
در راه برگشت
در خواب
در بیداری
در سکوت
در سرای صداها
...
این روزها می اندیشم که...
شد
اما نشد
درد نوشت:
مرا ببخش به خاطر حرف های نگفته ام...
میخواهم بگریزم کمی امانم بده
باز
.
.
.
سه نقطه به نشان حرف های نگفته
گاهی نمی شود که نمــی شــــــــــــود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت اســـــت
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شـــــود
گاهی گدایٍ گدایی و بخت یار نیســــــت
گاهی تمام شهر گدای تو می شـــــــود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
...
...
...
و بخوان سه نقطه هایم را که ناگفته زیاد دارد
التماس دعای فرج