مرا به خاطر آور...!

یک طرف خاطره ها یک طرف فاصله ها...!
مرا به خاطر آور...!

من ندانم که کی ام
من ندانم که چی ام
من فقط میدانم که.....
تویی شاه بیت غزل زندگی ام...!
اللهم عجل لولیک الفرج...!

منوی بلاگ
آخرین نظرات
نویسندگان

مرا به خاطر آور...!

یک طرف خاطره ها یک طرف فاصله ها...!





پی نوشت :

پی نوشت یعنی حرف هایی داری برای گفتن و نوشتن

حرف هایی که در میان صفحات روزگار جا مانده و نگفته ای..

شده بغض

شده درد

و گاه یک لبخند

و یک نگاه مهربان

پی نوشت یعنی دل را به دریا زده ای و میخواهی نگفته ها را بگویی

نگفته هایی که نگفته ای...!

و من سرشارم از نگفته ها و پی نوشت ها...!

 .

.

.

این ها همه پی نوشت ها و نگفته های دلم است

گاهی دستم به قلم میرود و از برای دل مینگارم هر آنچه را که دل میخواهد...!


 خواهش نامه :

میدانم میدانید...!

شرمسار از بازگویی و یاد آوری...!

کپی برداری از مطالب جایز نیست...!

همه ی مطالب حاصل من و اندیشه ی من است...!

 

آیینه دار لاله ها ( م .م )

آیینه دار لاله ها...!

اینجا بغضی در گلو گیر کرده است نه اشک میشود نه فرو میرود
درد میکند جایش
آرام با خود و دلم زمزمه میکنم
امان از دل زینب...امان
دلم با بغض تکرار میکند وتکرار
صحنه ها از پی هم یکی یکی جان میگیرند و جان میدهند
غم پهلوی شکسته ی مادرت زهرا (س)
فرق شکافته ی پدرت علی (ع)
جگر پاره پاره ی برادرت حسن( ع)
غم سر بریده ی جانت حسین( ع)
شش ماهه ی برادر
پرپرشدن رقیه ی سه ساله ات
بغضم اشک میشود میلغزد بر گونه ام
تاب نمی آورم
هق هق میشود همه ی جانم
همه ی سکوتم
همه ی دردم
سبحانک یالا.....
مولا نظری کن بر این بی سروپای غرق گناه....
اللهم عجل لولیک الفرج
آمین یا رب العالمین
_______________________
دستم به قلم رفت نام حضرت زینب را قلم زد
ببخش مولا منه بی سروپا را چه به قلم زدن نام شما و فرزندانتان .....
فقط خواستم دلم ...دل پر درد و غرق گناهم آرامشی یابد
باشد که یابد....

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۵:۱۰
آیینه دار لاله ها...!

اووووم تا حالا دلت خواسته جایی که الان هستی نباشی..؟؟؟؟؟

من الان این حس بهم دست داده

کاش دانشگاه خودم بودم (دلم واسه بچه ها و فرمانده و کلاسای اونجا تنگ شده)

کاش الان شهرخودمون بودیم ( دلم واسه افطار و سحری دسته جمعی تنگ شده)

کاش الان خونه بابایی بودم و سرم میذاشتم روی پای مامانی و مامان موهامو نوازش میکرد(دل تنگم زیاد)

میدونی دل تنگی نه حد داره نه مرز داره دلت گاهی جاهایی میره و تنگ لحظه هایی میشه که دیگه تکرار نمیشه و فقط تو خیال میشه سفر کرد به اون لحظه ها

یه صدا که تا ابد تو گوشت موندگار میشه  صدایی که چن ساعت قبل فوت یه نفر میشنوی و بعد که به آسمون سفر میکنه تو دلت میگی باورم نمیشه هیچ وقت باورم نمیشه  

مگه میشه من همین چن ساعت پیش صداش رو شنیدم

بعدها میشه همین چن روز پیشا بود

و بعدها میشه همین چن سال پیشا بود

و با وجود گذر سالها بازم هنوز ناباوری از نبود و رفتنش حرفام سرو ته نداره [شکلک سرگردونی] نمیدونم خب کمی دلم گرفته

یه زندایی داشتم دخترخاله ی مامانمم بود خیلی باهاش صمیمی بودم عااااشقش بودم دوساعت قبل فوتش زنگ زد بهم حرف زدیم بعد سه ساعت زنگ زدن گفتن دایی اینا تصادف کردن و زندایی فوت کرده اونقد شوکه شدم که فقط صدای جیغام یادمه و سوار شدن و رفتن به اهواز و خاک سپاری .....چن سال میگذره ....سال 87 بود مرداد ماه

هنوز باور نکردم

یه عزیز دیگه هم داشتم صداش هنوز تو گوشمه ....چن ساعت قبل آسمونی شدنش باهاش حرف زدم بعد بهم زنگ زدن گفتن راستی محبوب عزیزت آسمونی شده من هیچی یادم نیس فقط صدای جیغام توی ذهنمه دوستم میگه محبوب مثل دیوونه ها شده بودی

نمیدونم الان چرا دارم این حرفا رو میزنم نزدیک سالگرد زندایی شده بهم ریخته ام  در عین ناباوری عادت کردم به نبودش و غم نبودنشون منو به جنون و دل تنگی میکشه............

خدا رفتنگان همه رو بیامرزه .....

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۲
آیینه دار لاله ها...!

نوشتن هام شده یک در میلیون بار...اون روزا روزای جوونی رو میگم {شکلک خنده} دستم همش پی یه قلم و کاغذ بود واسه نوشتن 

ولی از وقتی ازدواج کردم اصلا فرصت پیدا نمیکنم واسه نوشتن شایدم فرصتش هست و بهانه اش نیس

خیلی در گیرم

امتحانای موسسه معارف تموم شد معدلم هجده شده امتحانای دانشگاه هم سه تا دیگه دارم {شکلک گریه و بدبختی و فلک زدگی}

اشکان رفته خونه سید درس بخونه و مباحثه کنن نه که من یه خورده فوضولم بنده خدا مجبوره واسه درساش این روزا بره کتابخونه و پیش دوستش

فردا قراره  خان دایی با زندایی و پسرا با مامان بزرگ بیان قم خونمون خوشحالم خیلی 

سه ماهی میشه هیچکدوم از اعضای خونه و فامیل رو ندیدم دلم واسه آغوش مامانی

و لبخندهای بابایی

و شیطنت های داداشی ها و فسقل عمه تنگ شده

اشکان میگه موقعیتش نیس بریم شهرستان فعلا

احتمالا  اگر فرصت بشه ده روزی شهریور ماه میریم سر میزنیم 

فکرشو کن شش ماه نری بعد ده روز بری نه فرصت میشه خانواده رو درست ببینی نه گردش و تفریح دید 

بازدید از فامیل و آشنا هم که جای خود داره

خلاصه اوضاعیه واسه خودش 

پراکنده نوشتم( میدونم)

تا حالا اینجور حرفایی رو تو وبم نگفتم (میدونم)

هوس کردم نمیشه کاریش کرد

دعا کنید واسم خیلی زیاد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۳
آیینه دار لاله ها...!

دست سرد باد صورتم رو نوازش میکنه

دلم یه جوری میشه از این بوی نم زمین و از این قطرات ریز بارون

دلم گریه شدید آسمون رو میخواد و یه چتر

یه چتر کوچیک اندازه چتر بچگی هام که رنگ رنگی باشه

یه چتری که اونقد کوچیک باشه که شونه هام رو زیر خودش جا نده و قطرات بارون روی شونه های کوچیکم فرود بیاد

خودمو توی چادرم بیشتر از قبل جمع میکنم و به آسمون نگاه میکنم لبخند مهمون لبام میشه

بزرگ شدم

آسمون بارونیه

اما یه بارون ریز یه بارونه عاشقونه

و بوی نم مست کننده زمین  که روحم رو نوازش میده

صدای قدم هاش میاد قدم های محکم و مردونه اش

سرمو بر میگردونم توی کاپشن آبی رنگش خودش رو جمع کرده و با چشمای سیاهش و لبای خندونش نزدیک میشه

باهام هم قدم میشه و قدم های بزرگش رو با قدم های کوچیک من یکی میکنه تا ازش جا نمونم

شونه به شونه من راه میاد

به یادم میاره زندگی یعنی از خود گذشتن 

یعنی هم قدم شدن

هم سنگر شدن

همسفر شدن

همسر شدن

هم.....


پی نوشت :

وبم بدجور خاک گرفته

میدونم دیگه دوستای قدیمی به وبم سر نمیزنن از بس ننوشتم

امروز هوا بارونی بود

دیروز دانشگاه بودم

دانشگاه توی شهر جدید

دلم برای دانشگاه شهر خودم تنگ شده

دلم برای بسیج تنگ شده

دلم برای همایش ها بچه ها فرمانده کلاسا استادا بحث های سر کلاس طلعت و شیطنت کردن های  دو نفره سرکلاس تنگ شده

دل تنگم ولی از بودن الانم راضی ام

خسته میشم گاهی از آشپزی

مهمان داری

کارای خونه

دلم میخواد بازم بشم دختر لوس مامانم که فقط واسه مهمانی ها کارهای کوچولو موچولو انجام میدادم

ولی بازم راضی ام

خوشبختم

زمانایی که بهم میگه ممنونم مثل همیشه عالی بودی.گل کاشتی .خسته نباشی

امروز بعد از بارون یه رنگین کمان ناز توی آسمون نقش بست

مرد من اومد صدام زد و این هنر دست خدا رو نشونم داد

حرفام پراکنده و گاها گنگ بود

ولی همش حرفای دلم بود

....

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۲۳:۵۰
آیینه دار لاله ها...!

.

.

.

عقد موقت :در تاریخ 18 اسفند سال 1391 گلزار شهدای گمنام

عاقد: حاج آقا موسوی فر

 

عقد دائم : در تاریخ 27 اسفند سال 1391  ولادت حضرت زینب در شلمچه کربلای ایران زمین

عاقد:حاج آقا موسوی فر

 

شروع زندگی : در تاریخ 11 اردیبهشت سال 1392 ولادت حضرت زهرا (س)

 

 

 

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۰۳
آیینه دار لاله ها...!

دلم برای نوشتن تنگ شده

برای گفتن ناگفته ها...

پروردگارا  مـــــــــــــــددی ....!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۳۰
آیینه دار لاله ها...!

این روزها

روزهـــــــــــــــــــــــــــایم سه نفره شده

خدا

من

و

تو...!

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۲ ، ۱۶:۳۶
آیینه دار لاله ها...!

گاه

نبودن هایی هست

به رنگ ناباوری

نبودن هایی که باورش سخت است

می دانی نیست

اما

باور نمیکنی

فقط

عادت میکنی به نبودنش

و

من

بیزارم از هر چه عادت کردن است

.

.

.

باز هم سه نقطه و حرف هایی از جنس نگفتن.

 ....

تقدیم به دوستی که عزیزش را از دست داد                                                                              

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۵۶
آیینه دار لاله ها...!

 جناب دوست (؟) برایمان نظری گذاشتند و فرمودند :

که به علت سکوت طولانی گویا به خواب زمستانی فرو رفته ام و امر کردند که بهتر است از خواب بیدار شوم و وب هایم را به روز کنم

برایم جالب بود خـــــــــــــــــواب زمــــــــــــــــــــــستانی...

اینگونه اندیشه نکرده بودم این روزها و این مدت برایم بیداری بود تا خواب بهتر است بگویم بیـــــــــــــــــــــداری زمســـــــــــــــــتانی...!

بگذریم...

کوتاه نوشت بهمن ماه :

1) این روزها هر روزش برایم یک دنیا بود روزهایم بوی خدا می داد...!

2) با وجود مشکلات نازل شده امتحانات را به قول دوستان پاسیدیم و برای ترم بعد 19 واحد از نوع لاغر شدن های پایان ترم. شب بیداری های شب امتحان برگزیدیم به امید موفقیت...

3)حس عمه شدن هم به احساسات نابمان اضافه شده و همچنان برای آمدنش لحظه شماری میکنیم...!

4)روزهایم کمی بوی سردرگمی هم می داد و هوا همچنان همانگونه اس البت سپردمش دسته خدا و امام زمانم...!

5) از فردا کلاس هایم شروع میشود از 8 صبح تا 5 عصر...خدا به خیر کند...!

 

ملــــــــــــــــــــــــــــــــــــتمس دعایم...!

انشالله از این پس سعی میکنم بیشتر دست به صفحه کلید بزنم و بنگارم ...!

یا زهرای مرضیه (س)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۳۴
آیینه دار لاله ها...!

فرا رسیدن ولایت و امامت مولا مهدی صاحب الزمان مبارک باد...!

.

.

.

 

.....................

 

 

روزها از پی هم گذشت  و من همچنان حیرانم

 می اندیشم روزها و ثانیه ها چه صبری دارند که هرسال شاهد آمد و رفت ها هستن

هنوز خاک عزای در آتش گرفته

 مادر سیلی خورده و میخ به پهلو

 از پهنای صحرای سیاه پوش چادرم بر نخاسته بود

 که چون یتیمان کوفه کاسه شیر به دست فرق شکافته مولا شدم

هنوز غم جانگداز محراب خونین هم نشین شب هایم بود

که تشتک خونین جگر پاره ی شب نشین بقیع را جلوی دیدگان پر از اشکم نهادند

 و من با کوله باری از درد چون پروانه ای شیدا به دور شمع میگشتم و میسوختم

از نفس افتاده و مویه کنان علم کاروان در برابرم قد بر افراشت

و شدم صحرا نشین غم کربلا

غم دست بریده

گوش بریده و گوشواره خونین

غم تیر سه شعبه

و گلوی سپید غرق خون شش ماهه ی رباب

و غم جانسوز سر بریده...

سر بریده ی مولایم حسین (ع)

چله نشین غم کربلا بودم که  سجاده نشین غم سید الساجدین شدم

نفسی برایم نمانده بود

فاطمیه به سر آمد

محرم گذشت

صفر وداع کرد
و اکنون من در نقطه ای ایستاده  ام که مولایم

مهربان آقایم

غم نشین عروج پدر است

و در آستانه ی امامت و ولایت

و من شاد و سرمست از رسیدن امامت آقایم...

و هم چنان حیران از این همه انتظار

انتظاری که سالهاس برای پایان خود منتظر است و به سر نیامده

خورشید عالم تاب من

ساقی کربلا

مهربان مولایم

ظهور کن

ظهور کن

اللهم عجل لولیک الفرج...!

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۱ ، ۱۳:۳۸
آیینه دار لاله ها...!