مرا به خاطر آور...!

یک طرف خاطره ها یک طرف فاصله ها...!
مرا به خاطر آور...!

من ندانم که کی ام
من ندانم که چی ام
من فقط میدانم که.....
تویی شاه بیت غزل زندگی ام...!
اللهم عجل لولیک الفرج...!

منوی بلاگ
آخرین نظرات
نویسندگان

مرا به خاطر آور...!

یک طرف خاطره ها یک طرف فاصله ها...!





۱۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۰ ثبت شده است

 

بازهم لحظه های دلگیر غروب.بازهم صدای تیک تاک ساعت و گذر زمان گویی در هوا معلقم نمی دانم به کجا تعلق دارم آسمان یا زمین؟ بازهم هوا هوای سرگردانیست ومن چاره ای جز نفس کشیدن ندارم برای زنده بودن باید نفس بکشم وچه بهای گزافیست این زنده بودن...ای کاش میشد گریخت از این مرگ تدریجی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۰ ، ۰۱:۰۸
آیینه دار لاله ها...!

ساعت حدود ۳ نیمه شب بود صدای آهنگ فضا رو پر کرده بود شادی توی فضا موج میزد همه به هم تبریک میگفتن عده ای هم به رقص مشغول بودن بعضی ها هم گوشی به دست در اومدن نامزد انتخابیشون رو به بقیه خبر میدادن وبا صدای پر از شادی میگفتن که آقای...!چند هزار تا رأی آورده...ومن غمیگینانه محکم دستام رو رو گوشام فشار میدم تاصدای کمتری به گوشم برسه...و ذهن آشفته ام آروم بگیره..فکری قلب خسته ام رو آزار میده....مولا...این همه آدم با شور وشوق و صدای بلند به رقص مشغولن و اسم آقای... رو صدا میزنن...مولا... چند نفر این موقع از شب از خواب پا میشن و برای اومدنت اسمت رو از ته قلبشون صدا میزنن...دلم گرفته آقا بیا و آتش دلم را با نگاه مهربانت خاموش کن مهربانم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۰ ، ۱۶:۳۶
آیینه دار لاله ها...!
معبودا...

میخواهم زیباترین های دلم را تقدیمت کنم میخواهم زیباترین سخنان جهان را برای تو که بهترینی بنویسم ولی...ولی تا دفتر را باز میکنم و قلم را در دست میگیرم هیچ چیز در خاطرم نمی ماند وتنها قطرات اشک است که راهی از چشمانم باز میکند وصفحه ی سفید دفتر را دریایی از غم میکند که تمام وجودم را در خود غرق میکند و هیچ راه گریزی برایم نمی گذارد و در آخر تنی خسته و دلی گرفته را به جای میگذارد...پروردگارا...پروردگارا می خواهم فقط برای تو...تویی که امید تمام ناامیدان عالمی تویی که زیباترین کلام هستی هم نمی تواند وصفت کند بنویسم...فقط برای تو...!

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۰ ، ۱۹:۴۰
آیینه دار لاله ها...!

ابر می گرید و قطرات اشک خود را به زمینیان هدیه می دهد صورتم را به شیشه مه گرفته می چسبانم سرمای قطرات باران را با تمام وجود می چشم کاسه صبرم لبریز میشود با پاهای برهنه به زیر آسمان میروم ابر با تواضع قطرات خود را بر روی صورتم روان میکند با شادی زیر لب زمزمه میکنم...باز باران با ترانه...مانند دوران کودکی مانند دورانی که مثل چشم برهم زدنی به پایان رسید و حالا من در زمان سرگردانی ها سرگردانم اما با این حال باز این لحظه ها را دوست می دارم با تمام غم ها و شادی هایش...میخواهم تمام این لحظه ها  در دفتر خاطرات ذهنم به یادگار بماند برای همیشه ی همیشه...خدایاکمکم کن لحظه ای چون چشم بر هم زدنی از یاد نبرمت...!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۰ ، ۱۷:۵۱
آیینه دار لاله ها...!

چشمان آسمان پر از اشک شده گویی دلتنگ کسی است وجام دلش شکسته ناگاه شروع به باریدن میکند و اشک هایش را بی هیچ ابایی برسر این رقیب هزار رنگ میریزد تا که شاید دلش به رحم آید و یکرنگ شود و این معشوقه ساده دل به خود آید وبه آسمان... این عاشق راستین بنگرد و من.... آرام آرام شروع به قدم زدن میکنم گاه یک نگاه به آسمان....و گاه یک نگاه به زمین.با دل ساده خود می اندیشم کدام یک را برگزینم در پیله ماندن ویک عمر حسرت پرواز را داشتن یا که پروانه شدن وپرواز تا فراسوی عشق ودر انتها...رسیدن به او...به اویی که سرچشمه ی خوبی هاست و آرامشیست بر دل های بی قرار... کدام یک؟پرواز را...؟اما آخر ترس از سقوط را چه کنم؟...یا که در پیله ماندن را...؟پس با این دل بیقرار و عاشق چه کنم...؟ زانوانم ناگاه سست میشوند بر زمین این رقیب هزار رنگ و دل فریب می افتم ودردی جانکاه وجودم را دربر میگیرد آهی جانسوز ازاعماق هستی ام به آسمان برمیخیزد  ناخودگاه چشم از زمین برمیدارم وبه آسمان خیره میشوم اشک پهنای صورتم را میپوشاند هم نوا با آسمان میبارم گویی درد من و آسمان یکیست....زمین...این هزار رنگ دل فریب این رفیق نیمه راه....وفایی ندارد......این بار نه از درد نه از غصه این بارفقط و فقط از شادی اشک را مهمان دیدگانم میکنم شوق پر کشیدن مرا به اوج میرساند زیر این باران عشق دل از تیرگی ها میشویم وآماده پرکشیدن میشوم .....سربر خاک مینهم زبان به سپاس میگشایم وتا اوج میروم.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۰ ، ۱۴:۳۴
آیینه دار لاله ها...!

 

شب است و تنهایی و سکوت...فقط صدای گریه ی آسمان به گوش میرسد نگاه سرد باران را به روی صورتم احساس میکنم و من خسته دل. من خسته از این روزگار.من خسته از خود.باز هم به قلم و دفتر بی جان پناه آورده ام می خواهم با کلمات غم دل سوخته ام را بیان کنم اما افسوس...افسوس که یارای آن را ندارم وخسته از سرمای باران به گرمای آتش پناه می برم شاید که آرامشی یابد دریای دلم...!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۰ ، ۱۴:۲۴
آیینه دار لاله ها...!

نگاه منتظری هر لحظه به سوی آسمان روانه میشد گویی هنوز امیدی در دریای دلش موج میزد یک نگاه به آسمان.یک نگاه به زمین ترک خورده ی زیر پایش...گلی به زیبای نگاه خدا که دسته تقدیر او را در دل کویر جا داده بود و هر لحظه منتظر قطرات جانبخش باران بود و اما...در آسمان نگاه نوازشگر ابر سیه چهره بر گل زیبای کویر خیره مانده بود از غصه گلک کویری دلش را غصه گرفت و آرام آرام شروع به گریه کرد و بارید و آنگاه بود که صدای خنده و شادی گلک کویری آسمان را پر کرد...!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۰ ، ۱۳:۴۲
آیینه دار لاله ها...!

گویی خورشید هم از شرم وحیا سر در گریبان کرده بود وبرای پنهان شدن از دیده ها لحظه شماری میکرد عصر .عصر عاشورا بود....لب ها از تشنگی چون کویر خشک بود و لرزان وپاهایی که با خاک وخون رنگی تازه گرفته بود وبی رمق بر زمین کشیده میشد و کوفیان...چه بی شرمانه در مقابل چشمان به اشک نشسته کودکان جام های آب را با شادی دست به دست میکردند و می نوشیدند و خورشید چه غمگینانه چهره می پوشاند...! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۰ ، ۱۲:۳۲
آیینه دار لاله ها...!

آری اگر دل ها .صداقت را .مهربانی را .عشق را .خدا را .به یاد می آوردند اگر دیو زشتی. دروغ .نامهربانی . به خواب ابدیت فرو می رفت و نگاه ها رنگ عشق میگرفت خوشبختی کالای گرانی نبود...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۰ ، ۱۲:۲۳
آیینه دار لاله ها...!

هر روز که میگذرد میبینم که دل ها بیش از پیش از هم فاصله میگیرند و نگاه ها غریبه تر از دیروز میشوند ونقاب به چهره های خنجر به دست نامهربان و نامهربان تر میشوند.....ای کاش میشد سوار بر دو بال پرستوهای عاشق شد و گریخت از این همه سردی ای کاش میشد عاشق شد و عاشق ماند....!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۰ ، ۱۲:۱۹
آیینه دار لاله ها...!